پسر گل مامان

روزهای آخر انتظار...

  گل پسری سلام خوبی نفس مامان؟؟...  تو که نفس منو بریدی تا بیای توی بغلم عزیزم....   هفته 38 هم تموم شد مادری،شنبه 16 آذر به همراهه مامی جون و پدرجون رفتیم پیش خانم دکتر،آخه  مامانی میدونی باباییت کلاس داره نمیتونه مارو ببره پیش خانم دکتر،برا همین همیشه پدر جون زحمت بردن  مارو میکشه... خیلی استرس داشتم مامانی،خلاصه میگم برات که چند دقیقه ای که طول کشید تا سرکلاژم رو باز بکنه  کلی درد کشیدم،اما این دردها رو به خاطر وجود شما تحمل میکنم عسلم... وزن شما 3176 گرم بود مامانی،ماشالا خوب تپل شدی پسرکم،خدا حفظت بکنه... ...
27 آذر 1392

37 هفته تموم شد....

  سلام گل پسرم   امیدوارم حالت خوب باشه،هرچند میدونم که جات تنگ شده و احتمالا الان پاهات روی سرت هست   اما طاقت بیار گلم دیگه چیزی نمونده ، دیدار نزدیکه،وقتی یادم میوفته که حداکثر 20 روز  دیگه مونده و تجسمت میکنم دلم میلرزه.   مامانی فردا قراره برم پیش خانم دکتر تا سرکلاژم رو باز بکنه تا شما هروقت دوست داشتی بپری  توی بغلمون ،هرچند که مامان بزرگی رفته بوشهر پیش عموجونت و 21 آذر  برمیگردن تهران و هی  به من سفارش میکنن که شمارو تا اون موقع نگه دارم...   خاله جونت از مشهد داره غصه میخوره و نمیدونه شما کی میا...
15 آذر 1392
1